سفارش تبلیغ
صبا ویژن



داود - هدیه دوستان

   

با هر چه عشق

نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود

راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دستهای روشن تو می توان گشود.

 



نویسنده » داود » ساعت 6:46 عصر روز دوشنبه 86 مهر 9

ملا محمود عراقی (ره) در کتاب دارالسّلام می فرماید:
سال 1266، با امام جمعه تبریز، حاج میرزا باقر تبریزی(ره)، در تهران بودم و در خانه آقا مهدی ملک التجار تبریزی منزل داشتیم.
 
من مهمان امام جمعه بودم؛ ولی ایشان به خاطر این که از طرف شاه اجازه نداشت به تبریز مراجعت کند و با من هم انسی داشت، مرا نزد خود نگه داشت و مخارج خورد و خوراکم را می داد.
من هم چون فکر نمی کردم مسافرت طول بکشد، تهیه ندیده بودم و به همین جهت از نظر مخارج جانبی از قبیل حمام و امثال اینها در فشار بودم و چون کسی را هم نمی شناختم،

 نمی توانستم قرض بگیرم.
روزی در میان تالار حیاط، با امام جمعه نشسته بودم. برای استراحت و نماز برخاستم و به اتاقی که در بالای شاه نشین تالار واقع است، رفتم و مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شدم. بعد از نماز، در طاقچه اتاق کتابی دیدم. آن را برداشته و گشودم دیدم ترجمه جلد سیزدهم بحارالانوار است که در احوالات حضرت حجت علیه السلام می باشد.

 
وقتی نظر کردم، قضیه ابی البغل کاتب در باب معجزات آن حضرت را دیده و خواندم. بعد از خواندن قضیه با خود گفتم: با این حالت و شدتی که دارم، خوب است این عمل را تجربه نمایم. برخاستم، نماز و دعا و سجده را بجا آوردم و از خدای متعال برای خود فرج را طلب کردم. بعد هم از غرفه پایین آمدم و در تالار نزد امام جمعه نشستم.

ناگاه مردی از در وارد شد و نامه ای به دست ایشان داد و دستمال سفیدی جلویش گذاشت. وقتی نامه را خواند آن را با دستمال به من داد و گفت: اینها مال تو می باشد. ملاحظه کردم دیدم آقا علی اصغر تاجر تبریزی، که در سرای امیر تجارتخانه داشت، بیست تومان پول در دستمال گذاشته و در نامه ای به امام جمعه نوشته که این را به فلانی بدهید.
وقتی خوب دقت کردم، دیدم که از زمان تمام شدن دعا و استغاثه من، تا زمان ورود نامه و دستمال، بیشتر از آن که کسی از سرای امیر بیست تومان بشمارد و نامه ای بنویسد و به این جا بفرستد، وقت نگذشته بود

.
جریان را که دیدم تعجب کردم و سبحان الله گویان خندیدم. امام جمعه از علت تعجب من پرسید.

واقعه را برای او نقل کردم. گفت: سبحان الله پس من هم برای فرج خود این کار را انجام دهم.

گفتم: زود برخیز. او هم برخاست و به همان اتاق رفت. نماز ظهر و عصر را خواند و بعد از نماز، عمل مذکور را انجام داد. خیلی نگذشت؛ امیری را که سبب احضار او به تهران شده بود، ذلیل و معزول کرده و به کاشان فرستادند و شاه به عنوان عذرخواهی نزد امام جمعه آمد و ایشان را با احترام به تبریز برگردانید. بعد از آن، این عمل را ذخیره کردم و در مواقع شدت و حاجت به کار می بردم و آثار سریع و غریبی مشاهده می نمودم.

از جمله این که:

سالی در نجف اشرف مرض وبای شدیدی آمد بعضی از مردم را هلاک و بعضی دیگر را مضطرب کرده بود. وقتی این وضع را دیدم از دروازه کوچک شهر نجف بیرون رفتم و در خارج دروازه، این عمل را تنها بجا آوردم و رفع وبا را از خدا خواستم.
روز بعد به آشنایان خبر دادم که وبا رفع شد. گفتند: از کجا می گویی؟
گفتم: دلیلش را نمی گویم؛ اما تحقیق کنید، اگر از دیشب به بعد کسی مبتلا نشده باشد، راست است.
گفتند: فلان و فلان امشب وبا گرفته اند.
گفتم: نباید این طور باشد؛ بلکه باید پیش از ظهر دیروز و قبل از آن بوده باشد.
وقتی تحقیق نمودند همان طور بود که من گفته بودم و بعد از آن، دیگر مرض در آن سال دیده نشد و مردم آسوده شدند؛ ولی علت را ندانستند.
و نیز مکرر اتفاق افتاده است که برادرانی را در شدت دیده ام و به این عمل واداشته ام و آنها سریعاً به فرج رسیده اند. حتی یک روز در منزل یکی از برادران بودم. آن جا بر شدت و مشکلاتش مطلع شدم.

این عمل را به او تعلیم نموده، به منزل آمدم. بعد از مدتی صدای در بلند شد دیدم همان مرد است و می گوید: از برکت دعای فرج، برای من فرجی حاصل شد و پولی رسید تو هم هر قدر لازم داری بردار.
گفتم: من از برکت این عمل به چیزی احتیاج ندارم؛ اما بگو ببینم جریان چیست؟
گفت: من بعد از رفتن تو، به حرم آقا امیرالمومنین علیه السلام مشرف شدم و این عمل را بجا آوردم. وقتی بیرون آمدم، در میان ایوان مطهر کسی به من برخورد و آن قدری که نیاز داشتم در دست من پول نهاد و رفت.
خلاصه من از این عمل آثار سریعی دیده ام اما در غیر موارد حاجت و اضطرار به کسی نداده و به کار نبرده ام؛ زیرا از اینکه آن بزرگوار عجل الله تعالی فرجه الشریف این دعا را دعای فرج نامیده اند، معلوم می شود که در وقت فشار و شدت اثر می نماید.

 



نویسنده » داود » ساعت 6:45 عصر روز دوشنبه 86 مهر 9

شخصی به امام صادق (علیه السلام ) گفت : گروهی از دوستان شما گناه می کنند و می گویند به رحمت خدا امیدواریم !

امام فرمودند : آنها دروغ می گویند که دوست ما هستند ؛ بلکه قومی هستند که ارزوهای بی جا ، انها رابه این طرف و ان طرف می کشاند . کسی که به چیزی امیدوار باشد ، برای رسیدن به ان کار می کند و کسی که از چیزی ترسان است از ان دوری می  نماید

(داستانهای اصول کافی ج 1 ص 434)

قال علی (علیه السلام )

الزهد ثروه

پارسایی  ثروت است

 



نویسنده » داود » ساعت 6:42 عصر روز دوشنبه 86 مهر 9

روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله ) شیطان را دید که خیلی ضعیف و لاغر شده است . حضرت از او پرسید : چرا به این روز افتاده ای ؟

شیطان گفت : ای رسول خدا ! از دست امت تو رنج می برم و در زحمت بسیار هستم .

پیامبر فرمود : مگر امت من با تو چه کرده اند !

شیطان گفت : ای رسول خدا ! امت شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصائص را ندارم .

اول  هر وقت به هم می رسند سلام می کنند .  دوم : با هم مصافحه می کنند . سوم : هر کاری را که می خواهند انجام دهند ان شاء الله می گویند .چهارم : از گناه استغفار می کنند . پنجم : تا نام شما را می شنوند صلوات می فرستند . ششم : ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم می گویند

( کشکول ممتاز ص 426)



نویسنده » داود » ساعت 6:40 عصر روز دوشنبه 86 مهر 9

از آدم هایی که در پس نگاه سردشان  با لبخندی گرم

فریبت می دهند...

دلم می گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند

و نوری که تاریکی می دهد...

ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند

دلم می گیرد ...

از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد


و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند...

از دوستی که برایت

هدیه

دو بال برای پریدن می آورد

و بعد

پرواز را با منفور ترین کلمات دنیا معنی می کند...

گاهی حتی

از خودم هم دلم می گیرد



نویسنده » داود » ساعت 6:37 عصر روز دوشنبه 86 مهر 9

<      1   2   3   4   5   >>   >