هر وقت با او از ازدواج صحبت میکردیم لبخند میزد و میگفت: من همسری میخواهم که تا پشت کوههای لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است. فکر میکردیم شوخی میکند اما آینده ثابت کرد که او واقعا چنین میخواست. در دیماه سال 1360 ابراهیم ازدواج کرد. همسر او شیرزنی بود از تبار زینبیان. زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید از زبان این بانوی استوار شنیدم که میگفت:
عشق در دانه است و من غواص و دریا میکده سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی کردیم و بعد راهی سفر شدیم. مدتی در پاوه زندگی کردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهههای جنوب رفتیم من در دزفول ساکن شدم. پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سکونت پیدا کردیم که محل نگهداری مرغ و جوجه بود. تمیز کردن اطاق مدت زیادی طول کشید و بسیار سخت انجام شد.
فرش و موکت نداشتیم کف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه کردم و به پشت پنجره آویختم. به بازار رفتم و یک قوری با دو استکان و دو بشقاب و دو کاسه خریدم. تازه پس از گذشت یک ماه سر و سامان میگرفتیم اما مشکل عقربها حل نمیشد. حدود بیست و پنج عقرب در خانه کشتم. بدلیل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمههای شب به خانه میآمد و سپیدهدم از خانه خارج میشد
شاید در این دو سال ما یک 24 ساعت بطور کامل در کنار هم نبودیم. این زندگی ساده که تمام داراییش در صندوق عقب یک ماشین جای میگرفت همین قدر کوتاه بود.
از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان وتبلورخونشان به شما دوخته است بپاخیزید واسلام وخود را در یابید.
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن و حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم. (شهید ابراهیم همت