سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هدیه به امام زمان - هدیه دوستان

   

 

به نام حق که رحمن ورحیم است خریدار دل و قلب سلیم است به نام آنکه جانم را برافروخت به شعله عشق سر تا پای من سوخت ایها الحجه یا مهدی از کودکی دل ما با وعده ظهورت که آنهم با نابودی ظلم وظالم همراه است خوش کرده اند مهدی جان اکنون دیگر کودکی ونوجوانی وجوانی را پشت سر گذاشتم وهر جمعه دلم به هوای دیدن رویت در تاب وتب است اما باور اینکه من هم بتوانم از جمله یاران تو باشم برایم سخت است اما زمانیکه میخوانم تو همیشه ناظر اعمال ما هستی وبه امور ما اهتمام میورزی علاوه بر ترس درانجام اعمال مشکوک نوعی بیقراری و احساس لذت از اینکه کسی را دارم که به امورم همت گمارده ودورادور هوایم را دارد به من دست میدهد.اما کماکان منتظر قدوم با برکت تو هستم واز خدا میخواهم موانع ظهورت را برچیند اللهم عجل لولیک الفرج آمین یا رب العالمین

مولا جان میخواهم حرفهایم را جمله بندی کنم و برایت بنویسم ولی زبانم ناتوان است و پاهایم مانده و بی رمق است.
تو بر تنهاییم قدم بگذار و دل کوچکم را شاد کن
توکه بیایی ناله ی کودک همسایه را به خنده میبخشی
تو که بیایی باران مخندد و سنگ هم شکوفا میشود و آب سیراب میگردد
بیا که چشمان جمعه به جاده سیاه شده است
مادرم به من چنین گفته کهتو از این جاده خواهی آمد
بیا و بر تنهاییم قدم بگذار و دل کوچکم را شاد کن...

سرباز کم است...
قطعه گم شده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم و یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
امروز داشتم این دو بیت شعر را زیر لب زمزمه می‌کردم و وقتی به پایان مصرع اول می‌رسیدم دوباره از اولش شروع می‌کردم به خوندن.
ورد زبونم شده بود و طوطی‌وار تکرارش می‌کردم، مثل نواری که وقتی به آخرش می‌رسه دوباره بر‌می‌گرده و از اول شروع می‌کنه.
همینطور که داشتم با لحنها و آواهای مختلف برای خودم می‌خوندم و صدامو زیر و بم می‌کردم، نمی‌دونم چطور شد که یک دفعه توی مصرع آخر گیرافتادم و دیگه نتونستم ادامه بدم...
"... نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است"
شاید بیشتر از 100 بار با خودم زمزمه کرده بودم ولی...
ذهنم مشغول شد و دوباره افتادم تو وادی بحث و جدلهای درونی.
- عرق شرم!
- اونم عرق شرم زمین!
- زمین که جون نداره [البته در ظاهر]!
- پس چرا زمین شرم می‌کنه؟
- یعنی اشیاء و جامدات از من ِ انسان بیشتر امام زمانشونو می‌شناسن؟
- سرباز!
- چرا سرباز کمه!
- یعنی ایقدر سرباز کمه که زمین می‌خواد سرباز آقا باشه؟
- پس ما چیکاره‌ایم؟
- انشا الله سرباز آقا می‌شیم.
- سرباز آقا؟
- سرباز آقا باید چطوری باشه؟
- تو اصلاً لیاقتشو داری؟
- خوب، حالا که تو شایستگیشو نداری، اینهمه آدم امام زمانی هست.
- شبهای سه‌شنبه جمکرانو که دیدی، شب نیمه شعبانو که دیگه نگو، همه امام زمانین.
...
داشتم به قول معروف خودمو توجیه می‌کردم که مصرع اول اومد جلوی چشمم...
"این همه آب که جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین..."
- اقیانوس!
- آب جاری!
- یعنی اینهمه آدم که دم از امام زمان می‌زنن...
...
به فدای مظلومیت و غربتت یا ابا صالح المهدی(عجل الله).
می‌دونم آقا جان که اگه یار و یاور باوفا داشتی و مردم واقعاً و از روی صدق دل می‌خواستنتون، خدا اذن ظهور را می‌داد.
نمی‌دونم کی می‌فهمیم واقعاً یتیمیم.
من شرمنده‌ام آقا جان.
حلالم کنید.
به جان مادرتان قسم حلالم کنید.

 

عطش دیدار تو، دیوانه ام کرده ...
به زمین و آسمان چشم می دوزم، اما انگار هیچ نیست ...
و شاید من هیچ نمی بینم؛
صادقانه بگویم در هر که می نگرم از تو نشان می جویم،
به هرکجا می رسم نام تو را می پرسم که مبادا عابر آن کوچه بوده باشی و من .... من مثل هربار دیر می رسم ....
این بار سنگینی که بر دوش گرفته ام ... چیست؟
چقدر از فاصله می ترسیدم و اکنون گرفتار آنم؛
چقدراز زمستان می ترسیدم و اکنون در بند آنم؛
چقدر از دوری می ترسیدم و حالا از عزیزترینم دورم، دور...
مثل هربار .... دیر رسیدم ، دیر...
اینجایی که منم ، باتو چقدر فاصله است ؟
چقدر فاصله تا دیدار؟ چقدر فاصله تا رسیدن؟
چقدر فاصله تا لمس دستهای نوازش توست؟
بگو.... ای مهربان ترین بگو...

 

دولت صحبت ان مونس جان ما را بس
نمی دانم اندوهم را حسرتم را بر صفحه کدامین کاغذ بنگارم؟
حسرتی از جنس عشق که فراموشش کردم
اما گاهی مرا می آزارد
خیلی وقت است که به دامان باد سپردمش
اما!
گاهی نسیم بویی برایم می آورد
وقتی به واگویه های دلم گوش می دهم
به یاد آن روزها دلتنگ می گردم
خیلی
اما!
باز هم به یاد تو آرام می شوم
به یاد تو
و اشکهایم را که بر گونه هایم می غلتند
را به یاد عشق تو پاک می کنم
بگذار برای همیشه عاشقت بمانم
کمکم کن که عاشقت بشوم
کمکم کن به عشق برگردم
ادرکنی و لا تهلکنی
ین کاغذ بنگارم؟
حسرتی از جنس عشق که فراموشش کردم
اما گاهی مرا می آزارد
خیلی وقت است که به دامان باد سپردمش
اما!
گاهی نسیم بویی برایم می آورد
وقتی به واگویه های دلم گوش می دهم
به یاد آن روزها دلتنگ می گردم
خیلی
اما!
باز هم به یاد تو آرام می شوم
به یاد تو
و اشکهایم را که بر گونه هایم می غلتند
را به یاد عشق تو پاک می کنم
بگذار برای همیشه عاشقت بمانم
کمکم کن که عاشقت بشوم
کمکم کن به عشق برگردم
ادرکنی و لا تهلکنی

مولا ، یا صاحب الزمان
با یادت آرام می گیرم،نمازت را سحرگاهان در آرامش و سکوت می خوانم،با ذکر دعاها و زیارتت زنده می شوم و با شنیدن نام زیبایت می گریم.هفته ام را به امید جمعه ات آغاز می کنم،صبح های جمعه به امید دیدارت از خواب برمیخیزم و بعد از ظهرها در غم نیامدنت با آسمان شریک می شوم.
آدمیان انتظار می کشند،انتظار دوست،انتظار دیدار مجدد،اما انتظار کسی که چیزی جز خوبی و عظمت و زیبایی و کمال از او نشنیده ای شیرین ترین انتظار است.
پس مولای من منتظرانت را بیش از این چشم انتظار آمدنت نگذار،بیا دل های بی قرار آنان را تسکین ده،بیا حکومت عدل الهی را گسترش ده،بیا کفر و سیاهی و ظلمت را ریشه کن نما.
چشمانم را به تقویم جمعه ی این هفته میدوزم و از معبودم می خواهم که انتظار ما منتظران را پایان دهد.
به امید خدا،قرار ما این جمعه، مولا یا صاحب الزمان.

غربت امام عصر علیه السلام
آقای من!
مولای غریب و تنهای من!
پدر مهربان اهل عالم!
می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند.
من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام.
… از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ (1) از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟ از آنها که تو را به دور دست ها تبعیدمی کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟
… از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیرا نظر داشتی … العفو … العفو!
____________________________
1- رک. احتجاج 2:289 (توقیع خطالب به محمد بن علی بن هلال کرخی)
بر گرفته از کتاب آشتی با امام عصر علیه السلام/ نوشته علی هراتیان

به جستجوی ردپای تو،
در معبر بادها می گریم و می نالم،
در چهار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ها،
تا آسمان ابرآلود خیال را قابی نو بگیرد؛
در انتظار تو ،
خواهم ماند اگر چه در خاک؛
تا چند دفترخاطراتمان خالی ورق خواهد خورد؟
تا چند عقربه هایمان بی حرکت مانده ؟!
تا به کی ای دوست!؟....



نویسنده » داود » ساعت 7:17 عصر روز دوشنبه 86 شهریور 5