آقای من!
مولای غریب و تنهای من!
پدر مهربان اهل عالم!
می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریستهاند.
من از تصویر این غربت و غم ناتوانم.
تک سوار غریبم!
نمیدانم از کدامین درد باید بگویم. نمیدانم از خود شکوه کنم یا مردمان؟! نمیدانم ازدوریت بنالم یا ندیدنت؟! از چشمانم گلایه کنم که تاب دیدارت را ندارند؟! یا از پردهای که حصار غیبتت شدست؟!
گل نرگسم...
از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ یا از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خونریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت میترسانند؟ از آنها که تو را به دور دستها تبعیدمی کنند؟ یا از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه میدهند؟ یا از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟
فدای غربتت آقا...
کاش میدیدیم و بهاری میشدیم. کاش دست از عادت می شستیم و به نبودنت اینچنین خو نمیکردیم...
برگرفته از سایت امام مهدی (عج) با دخل و تصرف